به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «زرین خبر»، شهید «احد دارابی» یکم فروردین ۱۳۵۰ در روستای اوچ تپه از توابع شهرستان میاندوآب در یک خانواده مؤمن و متدین متولد شد. دوران کودکی خویش را در محرومیت از محبت و سرپرستی پدر سپری کرد و تحت سرپرستی مادر خویش به کسب اخلاق و تربیت اسلامی همت گماشت.
وی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند و در دوران نوجوانی خویش، همواره عضوی فعال در فعالیتهای مذهبی و سیاسی زادگاهش بود و در فعالیتهای مختلف مثل انجمن اسلامی روستا، مدرسه خویش، کتابخانه روستا و بسیج محل فعالانه شرکت میکرد.
احد علاقه زیادی به مطالعه کتابهای ایدئولوژی اسلامی داشت و غالباً کتابهای شهید مطهری را مطالعه میکرد و همین مطالعه زمینه ایجاد روحیه جهاد و شهادت را در ایشان ایجاد کرد و به امام خمینی و انقلاب عشق میورزید و حتی به جمعی میآمد همه میدانستند که صحبت او فقط دررابطهبا خدا و انقلاب اسلامی و دین اسلام خواهد بود و در عاشورای حسینی در تشکلهای سینهزنی و عزاداری بهترین حضور را داشت.
وی با تمامی علاقه و اشتیاق با پیوستن به نیروی بسیج روانه جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و به جهاد در راه خدا پرداخت و به جهاد و مبارزه در راه اسلام بپردازد و روحیه عالی و خوشحالی زایدالوصف وی در روز اعزام به جبهه بیانگر همین واقعیت است و سرانجام چهارم شهریور ۱۳۶۸، در پیرانشهر به شهادت رسید.
خاطرات هوشنگ دارابی برادر «شهید احد دارابی»
بیشترین و بهترین عاملی که ایشان به جبهه رفتند، همان عشق به امام خمینی، انقلاب و مردم بود؛ ولی یکی از عواملی را هم که میتوان اشاره کرد، شهادت پسرعمویم بود که در همه ما و در او بیشتر تأثیر گذاشت به حدی که میگفت خدایا به من لطف فرما و قسمتکن که در جبهه راه او را ادامه دهم و بعد از چند مدتی داوطلبانه به جبهه رفت.
یادم است که ما در یکی از کورههای آجرپزی کار میکردیم و از چند روز پیش صحبت شده بود که او چند روز دیگر اعزام شود در آن حین برادری که قرار بود، آمد سرکار و گفت احد تو کجایی امروز اعزام شروع شده او چنان شاد شد و به شوق آمد که با صدای بلند فریاد میزد و میگفت دشمن لعنتی آمدم تا کارت را یکسره کنم و از فریادهای او همه کارکنان دست از کار کشیدند و او را برای اعزام به جبهه بدرقه کردند.
او وقتی که به مرخصی میآمد خاطرات زیادی برای ما تعریف میکرد و یکی از خاطراتش این بود که در کردستان آنها شبی برای گشتزنی در منطقه رفته بودند به محلی میرسند که میبینند چند نفر مسلح بهطرف آنها میآیند، میگفت فرمانده به ما دستور داد که در کنار سنگ بزرگی که قرار داشت مخفی شویم، وقتی آنها نزدیک سنگ رسیدند ما میتوانستیم در تاریکی بهطرف آنها تیراندازی کنیم که صدایی از آنها گفت بچهها من بوی همرزمها را احساس میکنم و ما خودمان را نشان دادیم و همدیگر را در آغوش کشیدیم.
تأثیر ایشان بر دوستان بیشتر بعد از شهادت بود که وقتی دوستان و آشنایان شهادت او را شنیدند، در مراسم تشییع پیکر پاک ایشان شرکت کردند و چنان بر سر و رویشان میزدند که تعجب همگان را جلب کرده بود و دوستان ایشان که بیشترشان نوجوان بودند در مسجد دستهجمعی با هم با صدای بلند هر روز تا هفتم ایشان عزاداری میکردند و گریه سر میدادند و بیشتر ایشان تصمیم گرفتند که راهش را ادامه دهند و بعداً چند نفر از آنها به جبهه رفتند.
منبع: اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان آذربایجان غربی
انتهای خبر/